ها! عامو...

متن مرتبط با «واقعا به انگلیسی» در سایت ها! عامو... نوشته شده است

نامه‌ای به دختر هجده ساله‌ام.

  • دخترم سلام! از طرف مادر هجده ساله‌ات، تولد هجده سالگی‌ات را تبریک می‌گویم. نمیدانی الان کجایی و چه کار می‌کنی و مشغول جنگیدن با چه چیزهایی هستی. حتی نمی‌دانم خوشحالی یا ناراحت. اصلا نمی‌دانم وجود داری یا نه. اگر قرار باشد دستشان را بگذرانند روی دهنت و خفه‌ات کنند، رویاهات را لگدکوب کنند و به گور بسپارند و روی سنگ قبر آرزوهایت برقصند، موهای زیبایت را بچینند و نگذارند فریاد بکشی، ترجیح می‌دهم هیچ‌وقت به‌دنیا نیاورمت تا نسخه‌ای جوان‌تر از خودم، با همان حسرت‌ها روی دستم نماند. ولی بدان که دوستت دارم. حتی اگر هیچوقت به‌دنیا نیایی. تو قرار است زیباتر و شجاع‌تر از مادرت باشی. هجده سالگی مادرت را نمی‌شود با کلمات توصیف کرد. کاش تا آن زمان ماشین زمان اختراع شده باشد، دستت را بگیرم و سوار ماشینت کنم و بیاورمت اینجا. بیایی و ببینی که هرروز هرروز برای یک‌ذره زندگی کردن چقدر جان می‌کَنَم. دلم می‌خواهد یک یک آرزوهایم را که با بالا رفتن قیمت دلار دفن شده‌اند را برایت نبش قبر کنم، جنازه‌هایشان را نشانت بدهم. سفرهای نرفته‌ام را، وسایل نداشته‌ام، زندگی‌های نکرده‌ام را. یادم بینداز که حتما خیابان‌های شهر را نشانت بدهم. خیابان‌هایی که از فریاد دوستانم پر شد و با خون همان‌ها رنگش کردند. خون‌ها را شستند ولی جوشید. آنقدر جوشید که برای دیدن آنها نیازی به ماشین زمان نباشد. بیا نشانت بدهم چای صبحگاهی را با خبر اعدام برادرهایت و تماشای اعتراف اجباری خواهرانت خوردن چه طعمی دارد.بیا و ببین که مادرت در هجده سالگی بیش از هرچیز با مغزهای پوسیده‌ی مردم شهرش می‌جنگد ولی نمی‌تواند ذره‌ای آنها را درست کند. در هجده سالگی موهایش سفید شد اما با چشمانش ذره‌ای تغییر در این جماعت ندید. بیا تو که از آینده آمده‌ای و لا, ...ادامه مطلب

  • دوست داشتنت خوبه،خیلی دوستت دارم.

  • ​​​​دوستت داشتم. به اندازه ی تاب بازی وسط یه روز فروردینی خنک، به اندازه ی وقتایی که بعد از مدرسه هنزفری رو می‌چپونم توی گوشم و صدای چاوشی رو تا ته زیاد می‌کنم، به اندازه کلاس علوم و فنون (در این مورد شک دارم. شاید یر به یر باشید.)، به اندازه ی پریمیر لیگ و همه چیزای خوبی که منو تا الان به این دنیا وصل کرده. من خیلی دوستت داشتم. دوستت داشتنت رو بیشتر از خودت دوست داشتم. ولی تو منو حتی اندازه ی یه غروب جمعه ی دلگیر هم دوست نداشتی. من برات یه آدمی بودم مثل بقیه که برای فراموش شدن اومدن. این ناراحت کننده بود. حساب روزای رفتنت از دستم در رفته. ولی خیلی گذشته، اونقدری که من از یه دختر بچه ی کوچولو تبدیل شدم به اونی که کم کم داره بساط کنکورشو پهن می‌کنه. راستش کنکور همیشه برام آخر بزرگ شدن بود. همه‌ش می‌گفتم بزرگ بشم یادم میره. ولی هنوز یادم نرفته و علاقه به تو رو هرروز دارم با خودم اینور و اونور می‌کشم. نمیدونم. شاید دارم اشتباه می‌کنم. آخه بچه‌تر هم که بودم فکر می‌کردم کلاس چهارم آخر بزرگ بودنه. ولی نبود. از اون بزرگترم شدم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مگر جهان با غم، به ناامید شدن، امیدوار شود.

  • شما که میگن خیلی وقته می‌شناسیدش، نمی‌دونید فاطمه ی کوچولو و خوشحال سال نود و ‌شش و نود و هفت و هزار و چهارصد کجا جا مونده؟ آخرین باری که دیدمش ساعت شش صبح داشت مسواک می‌زد و رو به آیینه به چشمای گود افتاده اش و چیزایی که این مدت بهش گذشته بود نگاه می‌کرد. داشت می‌مرد ولی برای زندگی کردن دست و پا می‌زد. همه چیزش رو از دست داده بود ولی ماجراش مثل اون قماربازی شده بود که مولانا توصیف کرده. بین خودمون بمونه بهم گفت بزرگترین قمارهای زندگیش رو باخته. برام تعریف کرد مورد اعتمادترین آدم زندگیش چطور براش تموم شده. امن‌ترین نقطه ی جهانش رو چطور با دستای خودش نابود کرده، از بهترین دوستاش چطوری فاصله گرفته.همه چیز رو در گوشم تعریف کرد. آروم، زیر لب. اشکم تو چشمام جمع شد. بین لایه‌های آب تصویر اون آدمی رو دیدم که چند وقت پیش که خیلی وقت پیش نبود نوشت: آخرین باری که انقدر خوشحال بودم اردیبهشت ٩٨ بود، خدایا دمت گرم. دیگه ازش خبر ندارم. بعد از اون گمش کردم. فکر کنم آخرین بار سر کلاس بود که دیدمش. دیدم چطور خودش رو روی زمین می‌کشید برای ادامه دادن، برای کم نیاوردن. امیدوارم هنوز زنده باشه. امیدوارم به‌زودی جنازه اش پیدا نشه. امید؟ مگر جهان با غم، به ناامید شدن امیدوار شود.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به کجا پر بکشد در هوس آزادی...آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی؟

  • من تا همین چند ماه پیش ایرانو دوست نداشتم! به امید اینکه یه روزی از این قفس آزاد میشم وفلان زندگی میکردم:/در حقیقت کشورم اندازه ی پشم برام مهم نبود=| شاید تحت تاثیر چیزایی که میخوندم،آدمایی که باهاشون, ...ادامه مطلب

  • در دل کفر آمده‌ام تا که به ايمان برسم.

  • ترکیب چاوشی و مولانا حتی از ترکیب محمدصلاح و مانه هم دوست داشتنی ترهD:بقیه ی خواننده ها با چه رویی میخوان از این به بعد از مولانا بخونن؟:), ...ادامه مطلب

  • زده به سرم تو رو ببرم شمالو برنگردمD:

  • انگری بردز 2 چی بودددD: به قول یه بنده خدایی: الله اکبــــــراصلا فکر نمیکردم بتونه پر زور تر از سری اولش بشه!!ولی پُـر از اکت وفلان بود.یه صحنه ی خسته کننده هم نداشت!اگه بعضی جاهاش یذره کسل کننده میش, ...ادامه مطلب

  • تو آمده ای جان به لب من برسانی!

  • این چند روز در خسته ترین حالت ممکن بودم.کلا از نیمه اردیبهشت به بعد دیگه انرژی قبل رو ندارم برای زندگی کردن!خسته میشم واقعا و بنظرم باید تعطیلات عید تو اردیبهشت بود.از اول اردیبهشت هوا ناجوانمردانه گر, ...ادامه مطلب

  • جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد!

  • روز عیدی دلم گرفتهصبح رفتم دوش آب سرد گرفتم بشینم درس بخونم بعدش!انقدر خسته بودم گرفتم خوابیدم تا ظهر:/الانم چاوشی داره میخونه:دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست!من قرار بود درسای فردا بخونم که فردا بازی, ...ادامه مطلب

  • روزای اردیبهشتی^^

  • حیفِ از امروز ننویسم:)صبح با فاطمه خواستیم بریم حیاط برای صبگاه!لامصب صبگاه که چه عرض کنم! شبیه پادگانِ از بعد عید!نزدیک بیست دقیقه ورزش میکنیم.بعدشم یه دور کامل مدرسه رو میزنیم و میریم کلاس:)تو سالن , ...ادامه مطلب

  • شدیدا به کمک نیازمندم:(

  • من شدیدا نیاز دارم یکی وابسته های پیشین و پسین رو خیلی خیلی کامل و جامع،یعنی در حد تست کنکور خیلی ساده برام توضیح بده!! چند تا سوال هم دارم خیلی خیلی ممنون میشم اگـه بهم کمک کنید!!+متمم ها در جمله (مث, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه-پنجشنبه:)

  • دیروز مثـل همیشـه روز فوق العاده ای بود^.^زنگ اول زبان داشتیم امتحان لیسینگ گرفت سرِ یه سوالی انقدر با فاطمه دعوا کردیم...آخرش دوتامون نمره ی کامل گرفتیمزنگ تفریح یه جای جدید برای خودمون پیدا کردیم:) , ...ادامه مطلب

  • حتی توی بدترین شرایط بازم به خودم اعتماد کردم:)

  • آزمون پیشرفت تحصیلی که 15درصد از هر مدرسه میرفتن مرحله ی بعد رو که یادتونِ؟:/کلیکالان نتیجه اش اومده تو کلاس دوم شدم! تو مدرسه چهارم:/مرحله ی بعد هم رفتم!!بعد کی تو کلاس اول شد؟...بهله.فاطمهیعنی اصلا , ...ادامه مطلب

  • به وقت چهارده سالگی!

  • هشت اسفند نود و هفت.به وقت چهارده سالگی!...یکسال گذشت.بزرگ شدم! یا شاید پیـر شدم:)یکسال تلخ که رگه هایی از شیرینی داشت...هیچکس نمیدونه چی به من گذشـت تا گـذشـت:)ولی من مثل همیشه قوی موندم،لبخند زدم،اد, ...ادامه مطلب

  • سوز به دلتونD:

  •   امروز مامانـم با پنج-شش تـا دفتر قدیمـی از اینایی که جلدش صورتیه،عکس یه معلم و تخته داره اومد کنارم نشست گفت اینا رو ببین! تو نگاه اول گفتم عه اینکه دست خط خودمه! ولی بعد دقت که کردم فهمیدم دست ماما, ...ادامه مطلب

  • واقعا

  • بهش میگم امسال سوئیشرت نداری چرا با خودت.هوا سرد شده بخدا. میگه چرا؟ _میخوامش دیگه. میخوای چیکار خب؟ _میخوام بپیچم دورم. من نمی توونم سوئیشرتمو این همه راه بیارم. سردمم هست. درضمن مال تو رو دوست دارم. معلوم نیست چته تو. _نه. معلوم نیست چمه من. فقط باید سوئیشرتت رو میوردی. خریت تو چشمات موج میزنه. _خریت توی همه جام موج میزنه.,واقعا,واقعات,واقعات يوم عاشوراء,واقعات المفتين pdf,واقعات کربلا,واقعا قلبم گرفت,واقعا که,واقعا چرا,واقعا عاشق خودش باشی,واقعا به انگلیسی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها