روزای اردیبهشتی^^

ساخت وبلاگ

حیفِ از امروز ننویسم:)

صبح با فاطمه خواستیم بریم حیاط برای صبگاه!

لامصب صبگاه که چه عرض کنم! شبیه پادگانِ از بعد عید!

نزدیک بیست دقیقه ورزش میکنیم.بعدشم یه دور کامل مدرسه رو میزنیم و میریم کلاس:)

تو سالن دیدم AB وایساده! خواستم خودم رو بزنم به کوچه علی چپ!

زل زده بود به چشمام! سلام و اینا کردیم گفت برید تو کلاس.هوا سرده

من دیشب یه ذره ناخوش بودم.با اینکه زبان و علوم امتحان داشتیم و دینی رو یه درس سخت قرار بود پرسش کنه به امید اینکه نمیرم مدرسه فقط یه ذره علوم خونده بودم:)

تو کلاس نشستم علوم رو تموم کردم.وقتی دبیر زبان اومد وقت داد بخونیم...

فقط قرار بود لغت بخونیم! فاطمه گفت بیا ازم بپرس:)

گفتم من پانتومیمش رو اجرا میکنم تو حدس بزنD:

انقدر اسکول بازی در آوردیم مخصوصا برای باغ وحش:)

حیوون شدم به فاطمه حمله میکردم! یهو زینب از تهِ کلاس جیغ زد شیــرِ

نگاه کردم دیدم کل کلاس نگاهم میکنن

رفتیم برای امتحان و اینا.خیلی آسون بود.بیست میشم:)

بعد امتحان تو کلاس بودیم داشتیم لیسینیگ گوش میدادیم برای امتحان هفته ی بعد!

برای اولین بار در قرن بیست و یکم کلاس تو سکوت بود!

که یهو صدای اقدس اومد که نعره زد:یــعــنـی چـی؟؟؟

همه مثل چی ترسیدیم.ولـی آتوسا یه جیغ بنفشه کشید از سر جاش پاشد!

خودشو میزد میگفت چــیـشـده؟؟خیلی صحنه ی باحالی بود

بعد زنگ تفریح هم رفتیم یکم نقد و برسی فوتبال دیشب با منصوره:)

ما کلا تمام حرفامون تو فوتبال خلاصه میشه!!

سر فوتبال شرط بندی میکنیم بازیا رو تحلیل میکنیم درمورد بازیکنا نظر میدیم!

البته اون اولا منصوره انقدر درمورد فوتبال باهامون حرف نمیزد! فکر نمیکرد خیلی اهلش باشیم.

بعدِ بازیِ پرسپولیس-کاشیما که تو مدرسه بود رگ غیرتم زد بالا با استقلالیا دعوام شد

منصوره هم شروع کردمنو سه برابر بیشتر فوتبالی کرد

من فقط قبلا عاشق پرسپولیس بودم و شدیدا روش تعصب داشتم چیزِ زیادی از فوتبال نمیفهمیدم

ولی الان میتونم یه فوتبال رو کامل خودم گزارش کنم

چنان با ذوق تمام فوتبال های کره ی زمین رو دنبال میکنم که بابام انقدر پیگیر نیست

تازه منصوره پارسال با رفیقاش رفتن بیرون ورزشگاه آزادی رو دیدن کلی گریه کردن

آره خلاصه:) زنگ دوم دینی داشتیم.

بعد درس داد و اینا...این دبیر دینیِ ما "همون مژگان بانو" به هرچی میخوره جز دبیر دینی

خیلی آدمیم!! مژگان بانو رو آوردن یکم از این حجمِ حزب الهی بودن کم کنه

آتوسا:خانوم.من فیلم ترکی میبینم...

مژگان بانو:عه جدی؟! جلسه ی بعد فلشم رو میارم بریز برام

آتوسا:..

مژگان بانـو:خب انگار میخواستی یه چیزی بگی:/

آتوسا:نه فقط میخواستم بدونم یوخ حرام نباشه که نیست انگار

طیبه:نه بابا.حرام چیه؟فقط تو فیلمای ایران زن و شوهرا جدا میخوابن...اونجا کنارهم میخوابن

مژگان بانو:شما فقط تحریک نشید.هیچی حرام نیست

آتوسا:من میخوام شما رو بعنوان مرجع تقلید انتخاب کنم

نظرتون درمورد مشروب چیه؟! بنظر من که همون آب انگورِ.فقط یه ذره فاسد شده

اینجای بحث بودیم که یهو وسط کلاس رفت رو هوا...هرچی گفتیم چیشده؟فقط قهقهه میزدن

بعد یهو یکی از بچه ها یه چیزی از تو کیفش درآورد که هممون مُـردیم اصلا

بچه خیلی به خیاطی علاقه داره.با گونی برنج خیلی ظریفانه شورت مایویی دوخته بود

حالا این اثر هنری رو برای چی آورده بود الله وعلم:/

فکر میکنم میخواست نظر بهترین خیاط منطقه "AB" رو بدونِ

ولی لامصب بنظرمن که با همین فرمون بره جلو میتونه جا AB رو تو منطقه پر کنه

درس که تموم شد چند نفر کنفرانس داشتن...

موضوع یکیشون یه موضوع خیلی خفن و سنگین بود!

اسلاید اول:بسم الله الرحمان رحیم...با پس زمینه ی رحل قرآن

اسلاید دوم:موزیک پلی شد!! صدای اسپیکر تا آخر زیااااااد.

ای قشنگتر از پریااااا تنها تو کوچه نریااااااا

اصلا همه داشتن می اومدن وسط:/مژگان بانو گفت خفه اش کن اونو:/

آتوسا:خانوم خودت گفتی اگه تحریک نشید حرام نیست

مژگان:چقدرم شما تحریک نشدید!!

خلاصه کنفرانس رو بدون آهنگ دیدیم تا دیگه اینطوری تحریک نشیم

بلاخره اون یک ساعت و نیم پرماجرا تموم شد

رفتیم تو حیاط.با منصوره از این بازیا کردیم که یه چیزی میچسبونن رو پیشونی:/

برای من زده بودن فرشید اسماعیلییهو حواسشون نمیدونم پرت کجا شد!!

تند،زود،سریع برگه رو کندم،دیدم،چسبوندم

یهـو بعدِ محسن چاوشی گفتم پنالتی زنِ قهارررررر فرشید اسماعیلیفهمیدن:(

زنگ که خورد دوباره رفتیم تو کلاس.

فاطمه و زینب داشتن بحث میکردن امتحان علوم بگیره یا نگیره

فاطمه میگفت باید امتحان بگیره! من خیلی خوندم://

زینبم یه کتاب به قطر شاهنامه پرت کرد سمتش!! جا خالی داد.

ناموسن کتابش خیلی گنده بود! میخورد تو کله اش ضربه مغزی میشد

زینب پشت چندتا میز عقب تر از ما نشسته! من نگاهم به عقب بود کلا.

کتاب رو از رو زمین برداشتم جیغ زدم این کتابِ یا گــــاب؟؟

گاب تو فرهنگ لغت من یعنی خیلی گنده:/

بعد دیدم زینب چشم و ابرو میندازه:) فاطمه با صدای آروم صدام کرد...

برگشتم!!! AB بود بهم خندید

این هیچ وقت وارد هیچ کلاسی نمیشه هــا....اومد منو ضایع کنه فقط

اصلا تقصیر خودمِ...نرگس نوشته بود آخرین سوتیت رو تعریف کن

کامنت دادم زیاد سوتی نمیدم:/ از اون لحظه هر سوتی آسمانی ناجور و غیر ناجور رو دادم

قبل از اینکه دبیر بیاد...آتوسا گفت بچه ها خرش کنید...امتحان نگیره:/

وقتی که اومد تو کلاس مراحل خر کردنُ طی کردن تا رسید به اینکه هرکدوم ده تا سوال طرح کنید

من سوالا رو قاطی میکنم به هرکسی یکی میدم

آتوسا گفت همه باهم متحد بشید...سوالای آبکی طرح کنیم نمره بگیریم!

همه ام قبول کردن...وقتی برگه ها رو داشت پخش میکرد

برگه ای که آتوسا طرح کرده بود افتاد به من:/لعنتی!! همه سوالا سختتتت با رسم شکل بود:(

آخرین نفر به زورررر برگه ام رو دادم

زیر برگه ام هم نوشتم چو دوست دشمن است...شکایت کجا بریم؟

بعدشم محکم یه ماژیک پرت کردم طرفش بی ش هور:/

یکی از بچه ها از معلممون پرسید امتحان پایان ترم استانیِ یا خودت طرح میکنی؟

-هنوز مشخص نیست.

+ کاش خودتون طراح بودید.امتحانای استانی سختِ!

-حالا اگه خودمون طراح بودیم عینِ کتاب سوال نمیدادیم که! یه ذره قرش میدادیم:)

+الانم قری هست لامصب!

-یکم قری تر

+خانوم تحریک میشیمااااا از ما گفتن

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 15 ارديبهشت 1398 ساعت: 3:28