ها! عامو...

متن مرتبط با «من هم حرف هایی دارم» در سایت ها! عامو... نوشته شده است

من بعضی وقت‌ها خوب نیستم!

  • بعضی برهه‌های زندگی اینطوری ام که میدونم از زندگی چی می‌خوام، تلاش می‌کنم، خوشحالم، ذره‌ای وقتم رو تلف نمی‌کنم، بهترین دوست‌های جهان رو دارم، با خانواده‌ام میرم کافه و هفته‌ای یکبار با فامیل وقت گذروندن چندان خسته‌کننده به‌نظر نمیاد. کنکور ترسناک نیست، برنامه‌ام مشخصه، اگه به شغل موردعلاقه‌ام نرسم میرم رشته‌ی مورد علاقه‌ام رو می‌خونم و می‌نویسم و شعر می‌خونم و می‌رقصم و نون دلم رو می‌خورم و اگه بی‌پول شدم میرم سراغ یه شغل ملال‌انگیز که هیچوقت آرزوی هیچکس نبوده، با کسی که دوستش دارم زندگیم رو تو یه خونه‌ی کوچولو که حیاطش، حیاط نیست و باغه شروع می‌کنم، ظهرها هویج‌پلو می‌خوریم و عصرها کیک می‌پزیم و با چایی می‌خوریم و فولکس واگن سبزآبی می‌خرم و میرم دور ایران رو می‌زنم و توی شهرم اولین کتاب‌فروشی رو راه ميندازم و به‌دنیا کلمات سفر می‌کنم و نوکریشون رو می‌کنم و زندگی می‌کنم. زندگی می‌کنم، زندگی. زندگی!چندین روز این مدلی، پر از شوق زندگی ام ولی میدونم که چقدر مودم روی آبه و اصلا از این بابت مطمئن نیستم که فردا صبح، موقع بیدار شدن قراره چه حس و حالی داشته باشم. میدونم بعید نیست دختری با خصوصیات بالا بخوابه و دختری دارای بدترین دوست‌های جهان و بدترین خانواده‌ی جهان که آینده‌ی تیر و تار و مبهم و ترسناکی داره از خواب بیدار بشه و از تختش نیاد پایین و حتی ذره‌ای برای یادگرفتن شوق نداشته باشه و به کلمات فکر نکنه. این روزهای صفر و صد چندین ساله که داره شکنجه‌ام می‌کنه. ولی میدونی؟ اگه مطمئن باشی که فردا قراره به اندازه‌ی امروز خوشحال باشی، خوشحالیت رو دو دستی نمی‌چسبی. من چند روزه که موهام شونه نخوردن، کثیف و ناراحتم. برخلاف چیزی که جهان فاسد مردم از یه کنکوری انتظار داره، درس نمی‌خونم! ان, ...ادامه مطلب

  • این روزهای من، بعد از دوسال...

  • کامنتی که از یکی از دوستان زیبا دریافت کردم باعث شد که بخوام چند خطی درمورد خودم، برای کسانی که فقط از همین وبلاگ باهام در ارتباط بودن و طبیعیتا الان نیستن بنویسم. من این روزا یه جایی دور از همه ی شلوغ بازیای سال های گذشته، هنوز می نویسم. همه چیز رو با تمام جزئیات. ولی چون هیچ چیز به اندازه ی "نوشتن" به من آسیب نزد، ترجیح میدم برای آدمای غریبه بنویسم. و هیچوقت با غریبه هایی که خاطراتم رو میخونن دوست نشم. شما هم اگه یه روز خاطرات دوست قدیمیتون رو پیدا کردید، بخونید. ولی یه آدم غریبه باشید که داره خاطرات یه غریبه ی دیگه رو میخونه. من نزدیکای هجده سالگی وایسادم. دیگه فاطمه ی سیزده ساله ی سرخوش و خندان نیستم که با شوق از معاون مدرسه اش براتون تعریف میکرد و قاه قاه به سوتی های خودش میخندید و از اسکل بازیاش با دوستاش و زیر بارون آهنگ خوندن میگفت. نه دیگه اون دختر جیغ جیغوی چهارده ساله ام که توی دنیای کوچیک خودش در به در دنبال راست و دروغ میگشت، نه پانزده ساله ام که از همه چیز عصبانی باشم و به تمام کائنات فحش های زشت جنسی بدم. این روزا صبح های چهارده ساله ام، بعد از ظهرها سیزده ساله و شب های پانزده ساله. آخر هفته ها هم شانزده ساله میشم. یادم نیست اون روزا چقدر این مدلی زندگی میکردم . ولی این روزا زندگی کولی واری دارم. موهای ژولیده ام توی صورت و پیشونی بلندم ریخته شده، هودی های کهنه و نخ نما و رنگ و رو رفته ام رو می پوشم، قهوه های فوری برای خودم درست میکنم و مشغول کار و زندگی میشم. هنوز از مدرسه رفتن لذت می برم. همه ی ساعت هایی که توی مدرسه هستم رو در آغوش میگیرم و ساعت رو سفت توی مشتم نگه میدارم که دیرتر بگذره و این روزای آخر تموم نشه. هنوز مثل قدیم ها نمیتونم جلوی زبونم رو بگیرم و , ...ادامه مطلب

  • دوست داشتنت خوبه،خیلی دوستت دارم.

  • ​​​​دوستت داشتم. به اندازه ی تاب بازی وسط یه روز فروردینی خنک، به اندازه ی وقتایی که بعد از مدرسه هنزفری رو می‌چپونم توی گوشم و صدای چاوشی رو تا ته زیاد می‌کنم، به اندازه کلاس علوم و فنون (در این مورد شک دارم. شاید یر به یر باشید.)، به اندازه ی پریمیر لیگ و همه چیزای خوبی که منو تا الان به این دنیا وصل کرده. من خیلی دوستت داشتم. دوستت داشتنت رو بیشتر از خودت دوست داشتم. ولی تو منو حتی اندازه ی یه غروب جمعه ی دلگیر هم دوست نداشتی. من برات یه آدمی بودم مثل بقیه که برای فراموش شدن اومدن. این ناراحت کننده بود. حساب روزای رفتنت از دستم در رفته. ولی خیلی گذشته، اونقدری که من از یه دختر بچه ی کوچولو تبدیل شدم به اونی که کم کم داره بساط کنکورشو پهن می‌کنه. راستش کنکور همیشه برام آخر بزرگ شدن بود. همه‌ش می‌گفتم بزرگ بشم یادم میره. ولی هنوز یادم نرفته و علاقه به تو رو هرروز دارم با خودم اینور و اونور می‌کشم. نمیدونم. شاید دارم اشتباه می‌کنم. آخه بچه‌تر هم که بودم فکر می‌کردم کلاس چهارم آخر بزرگ بودنه. ولی نبود. از اون بزرگترم شدم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پست خیلی طولانی است. اگر حوصله فلسفی بافی ندارید همین جا خدانگهدار.

  • توی جای تنگ و کوچیک همیشگیمون به لحاف های کهنه که بوی نا میداد تکیه زده بودیم. نور کم رمق زرد اونقدری بود که فقط بتونیم بگیم داریم می بینیم. نمیشد دقیق گفت چی رو؟ شروع کرد به حرف زدن. گفت تو تلخی، منفی نگری، زندگی رو بد می بینی. تو رو من تاثیر گذاشتی، باعث شدی منم تلخ بشم. تمام داشته های ظاهریم رو به رخم کشید و گفت که بی خودی غمگینم. حرف زد و هر دقیقه بیشتر از قبل منو خرد کرد. به اندازه ی در و دیوارای چهل ساله ی اون جای تنگ و تاریک خسته بودم، حرفاش انگار سطل سطل آب بهم پاشید . نمور و نرم شدم. بعد از سال ها تمرین کردن دیوار بودن، وقت فروپاشی رسیده بود انگار!میدونستم که داره سال ها حرف های فرو خورده ی خودش و تمام آدم های دور و برم رو بهم میگه. من تلخم. من همیشه تلخ و غمگین بودم. همیشه حرفام بوی غم و خشم داده و میده. خواهد داد؟ نمیدونم! در صورتی که خط آخر پست قبل محقق بشه، خیر! غم با من زاده شده عزیزان. نه فقط من، (به قول علیرضا قربانی تو اون آهنگ خفنش) وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید خدا غم پاش رو برداشت و گرفت رو به ما! به مقدار لازم پاشید و پاشید. بابا مگه ما اومدیم تو این دنیا برای تفریح؟ اگه قرار بود اینجا بهمون خوش بگذره که خدا مگه بیکار بود این همه منت خاک رو بکشه تا بعد کلی ناز و عشوه لطف کنه بیاد (اشاره به اون داستان معروف نجم دایه) ، کرور کرور آب بریزه توش تا گِل بشه. بعد حالا یکم عشق بریزه اینور اونورش و هم بزنه . بعد حالا تازه ماجرا شروع میشه، یکی یکی برای این آدمیزاد کوه رو خلق کن، دریا رو خلق کن، اینو خلق کن، اونو خلق کن. اگه قرار بود تهش اون غم رو نپاشه که خب بهشت رو داشت! نیازی به این همه بدبختی و عرق ریختن نبود! فکر کن این همه بشینی به قول معلم ادبیاتمون بنا, ...ادامه مطلب

  • خدانگهدار، تمام لحظه های عاشقانه ی من :)))))))

  • سلام. بعد از حدود هفت سال خدمت خالصانه :)))))) به بلاگفا و حدود پنج سال نوشتن توی اتل متل آرزو، تصمیم گرفتم که از وبلاگ به تلگرام کوچ کنم.فقط چون احساس می کنم نوشته هام برای مسئولین بلاگفا حکم دستمال کاغذی رو داره! نمیتونم دیگه اینجا ادامه بدم. دارم کم کم نوشته هام رو سیو می کنم که داشته باشمش.با اینکه اصلا خودم دلم نمیخواد اینجا رو ترک کنم اما منطق حکم می کنه دیگه ادامه ندم و برم. با اینکه میدونم کاربرد تلگرام کلا یه چیز دیگه ست. با اینکه میدونم تمام خاطراتم (حتی ننوشته ها) اینجاست..چون من تو بلاگفا بزرگ شدم. من از این پستای خداحافظی زیاد گذاشتم. نمیدونم برمیگردم یا نه. فقط میدونم الان باید برم یه جای دیگه، یه جور دیگه :)))رفقا اگه دوست داشتید هنوز منو بخونید @caird_44 چنلمه. پرایوت هم نیست. هرکی دوست داشت بخونه و رد بشه D:  ولی اگه جوین بشید و من بدونم کی قراره بخونتم خوشحال تر می شم :)) +هرکی هم جوین شد اعلام حضور کنه، دورهم باشیم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من یه جوونِ پیرِ پیرم...

  • اینجا مینویسم تا یادم بمونه توی پونزده سالگی روزی هزار بار آرزوی مرگ می کنم:)))))), ...ادامه مطلب

  • خار سیستم ایمنی اصن=))))

  • عاشق اوناییم که سرفه های یک ماه اخیرشون رو با آب و تاب تعریف میکنن و بعدش میگن این کرونا بودااااا...سیستم ایمنی من خیلی خفن بود اینطور باشه به همین برکت منم دو هفته قبل از اینکه اصن خبر کرونا پخش بشه،, ...ادامه مطلب

  • و باز هم روزهای کرونایی!

  • متاسفانه دارم خودمو با درس خوندن پاره میکنم:/ و چاره ای جز این ندارمD: البته از درس پاره شدن من ینی اینکه امروز یه درس دینی و یه درس عربی خوندم:)))))) کلی کار عقب مونده دارم و گذاشتمشون برای فردا...:/, ...ادامه مطلب

  • من کافری هستم که با تو ایمان گرفته=)

  • خیلی روزا تند تند میگذره! واقعا سه روزه حتی کامپیوتر رو روشن نکردمD: حالم از پست قبلی بهتره:) ولی یه اتفاقایی افتاد که...ولش کن.دوست دارم زودتر فراموشش کنم.امیدوارم خدا هم منو ببخشه.و البته هرکی که با, ...ادامه مطلب

  • بعد تو دیگه نشد من بخندم...

  • امروز رو تعطیل بودیم برای آلودگی هوا:)) چسبیدD: با اینکه قول دادم ریاضی بخونم ولی حال و حوصله نداشتم و فقط یه درس از یه فصل رو خوندم.اصلا امسال دست و دلم به خوندن نمیره.دارم به هنرستان فکر میکنم گاها., ...ادامه مطلب

  • و همچنان عنوان ندارم:/

  • +جلل الجالب داشتیم تو این سایتای موزیک میگشتم:| یهو کاور آهنگ سینا درخشنده رو دیدم:/ اصلا هیچوقت عکسشو ندیده بودم:| این چرا اینقد شبیه رفیق زهراسبعد همین رفیق زهرا:/ طرفدار شیش آتیشه ی همین یاروئه:|اص, ...ادامه مطلب

  • فکرت منو پیرم کرد...

  • عصر جمعه اس و من دارم آهنگ علیرضا روزگار رو گوش میکنم...باید یکی دستامو ببنده تا نرم سراغ آهنگ جمعه ی چاوشی:)تو ترک چاوشی ام...نمیتونم گوش کنم..برام خوب نیست!همزمان تو ترکِ گوشی ام هستم که این یکی خیل, ...ادامه مطلب

  • تو آمده ای جان به لب من برسانی!

  • این چند روز در خسته ترین حالت ممکن بودم.کلا از نیمه اردیبهشت به بعد دیگه انرژی قبل رو ندارم برای زندگی کردن!خسته میشم واقعا و بنظرم باید تعطیلات عید تو اردیبهشت بود.از اول اردیبهشت هوا ناجوانمردانه گر, ...ادامه مطلب

  • جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد!

  • روز عیدی دلم گرفتهصبح رفتم دوش آب سرد گرفتم بشینم درس بخونم بعدش!انقدر خسته بودم گرفتم خوابیدم تا ظهر:/الانم چاوشی داره میخونه:دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست!من قرار بود درسای فردا بخونم که فردا بازی, ...ادامه مطلب

  • شدیدا به کمک نیازمندم:(

  • من شدیدا نیاز دارم یکی وابسته های پیشین و پسین رو خیلی خیلی کامل و جامع،یعنی در حد تست کنکور خیلی ساده برام توضیح بده!! چند تا سوال هم دارم خیلی خیلی ممنون میشم اگـه بهم کمک کنید!!+متمم ها در جمله (مث, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها