دل دردی صبح گرفتم که مرگ بهتر بود. معده و روده و ما بقیه وسایل درون شکمم توی هم انگار داشت گره می خورد. و نفسم نمی شد بکشم.
هنوزم عضلات شکمم درد می کنه و حنان نیست که به سرش غر بزنم و بزنم و بزنم و صبور و مهربون و تخمی گوش کنه به حرفام و آخرشم سرش یه غر دیگه بزنم که تو اصلا متوجه نیستی من چه دردی کشیدم که داری عین چی نگام می کنی؟!!!! اونم باز مهربون بمونه.
ها! عامو......
برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 137