کرونا که اومد، همهمون تو قرنطینه دلتنگ سادهترین چیزهای زندگی شدیم. ولی انقدر طولانی شد، که به خودمون اومدیم دیدیم به این سبک زندگی هم عادت کردیم حتی. آدمیزاد بندهی عادته. من این روزا نسبت به همهچیز همین حس رو دارم. دلم میخواد یکم برنامه بریزم و یه ساعت توش درس خوندن نباشه. دلم لک زده برای اینکه یهجای برنامهام بنویسم اتو کردن لباس. دیدن یه قسمت از فلان سریال. دلم میخواد یکم بیام بیرون از این همه ملال. از این همه برنامهای که انسان بودن من رو به رسمیت نمیشناسه و حتی تایم برای حموم رفتنم نداره. ته حالی که بهم میده یه رب استراحت بین درسهاست. گاهی دچار یاس میشم که واقعا این چیزی بود که تو میخواستی؟ در نیمهی اول هجده سالگی پوستم شل و وارفته و پر از جوش شده، زیر چشمهام گود و سیاه شده و هرروز دارم کورتر از روز قبل میشم. ولی خب گر در طلبت رنجی، ما را برسد شاید. من برای چیزی جنگیدم که چند سال توی سرم بود. من برای درآمد بیشتر، موقعیت اجتماعی بالا و شغل خفن تلاش نکردم. من برای معنا جنگیدم و حالا چند قدم دیگه بیشتر نمونده. میتونم بگم این تمام من بود. بهعنوان یک انسان. اگر شد آدم خوشحالتری خواهم بود. اگر نه، خودم رو به جریان زندگی میسپارم. لباسهام رو اتو میکنم و سریال میبینم. اصراری به داشتن چیزی که برام مقدر نشده ندارم.
ها! عامو......برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 61