آنچنان جای تو خالیست صدا میپیچد:)

ساخت وبلاگ

+از آن بالا بهار را میبینم،برگ های فرسوده را میتکاند،جوانه سر زده،شکوفه شکفته است.زمین سبزِ سبز است.آفتاب رمق ندارد،بلبل نغمه میخواند.پیاده رو های شهر پر شده از دستفروش هایی که کیفت اجناسشان زیاد مهم نیست.از پیر و جوان حال همه خوب است.همه چیز رنگ و بوی شادی دارد.عطر ناب زندگی در فضا پیچیده:)همه معتاد به عشق هستند.چه دنیای عجیبی است آن پایین!! دلم یک سقوط آزاد میخواهد به مقصد سرزمین عشق.پس کی نوبت من میرسد خدایا؟...نمیدانم چه مدت درمانده و عاجز به دیواره های پشمکی ابر تکیه زدم.فقط میدانم در یک آن زیر پاهایم خالی شد.یک ضربه ی محکم از جنس هوا به صورتم برخورد کرد،پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم،دست هایم را روی صورتم گذاشتم و با تمام وجود فریاد زدم:پیش به سوی سرزمین عشق...!هر لحظه ای که به مقصد نزدیک تر میشوم،بی تفاوت به دوستانم که از ترس در خود مچاله شدند،بیشتر نوای شادی سر میدهم...تا وقتی که خودم را روی زمین در گوشه ای پیدا میکنم.چشمانم را به سختی باز نگه داشتم.چیزی جز شلوغی نمیبینم!باران بند آمده است.خورشید آنقدر ها بی رمق نمی تابد.همه با عجله فقط میدوند.نمیدانم دنبال چه هستند.یا چه چیزی گم کرده اند...شاید از ذوق دیدن باران به وجد آمده اند:)اما بیشتر که نگاه میکنم همه سرگردان چتر اند...بازهم نگاهم را سمت اطراف میچرخانم.مگر در سرزمین عشق همه بوی باران نمیدهند؟چقدر همه چز از آن دور ها زیباتر بود.

زمین هنوز سبزِ سبزِ است.اما برگ های پاییزی روی دل اهالی آن نشسته.خودشان که میگویند:بهار فصل نو شدن است! اما چشم هایشان به کهنگی عادت کرده.میدانند بهار جان ها رسیده است ولی هنوز دل به سرما سپردند.دلم میخواهد فریاد بزنم و به همه ی آنهایی که انگار در مسابقه ی دوی ماراتن شرکت کرده اند بگویم:حواستان به حال بهار هست؟به ساعت های روی دیوار چطور؟! باورکنید تکاندن دل هایتان از خانه هایتان واجب تر است.مگر شما مردمی نیستید از دیار عشق؟...

اما فقط با نفس های بریده بریده زیر لب میگویم:

گر چه این شهر شلوغ است،ای عشق ولی باور کن

آنچنان جای تو خالیست صدا میپیچد!

و به آرامی چشم هایم را می بندم:)

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 19 ارديبهشت 1398 ساعت: 12:00