خستگی را آغوش تو در میکند! وقتی نیستی. عجالتا چای مینوشیم. چه کنیم؟D:

ساخت وبلاگ

سه شنبه بابا بزرگم با مامان بزرگم رفتن کربلا..!

خواستم پشت سرشون آب بریزم.درِ صندوق عقب باز بود!

تمام وسایلشون رو خیسِ خیس کردم

شانس آوردم کسی نفهمید:)

وگرنه قطعا توسط مامانم رنده میشدم

خلاصه راهی شدن دیگهD:

امروز هم خانوادگی تمام کارها رو گذاشتیم زمین و رفتیم خونشون!

فرشا رو لول کردیم دادیم قالیشویی!

تمام وسایل آشپزخونه رو پرت کردیم بیرون:|

مامانم و خاله ام افتادن به جون آشپزخونه و شستن!!

منو زهـرا نشستیم به تمیز کردن عتیقه های مامان بزرگم:/

شما فکر ظرفایی که از مادربزرگِ مادربزرگم بهش رسیده رو ما با شیشه پاکن تمیز کردیم

دایی هم تمام شیشه ها رو پاک کرد! خیلی خر تو خر شده بود:))

فقط یه موکت انداخته بودیم برای چایی خوردن!!

منم هدفونم رو پر از آهنگ کردم! تازه ترین مجله ای رو که خریده بودم انداختم تو کوله ام.

ملت عشق رو که چهارصد تا صفحه اش رو نخونده بودم رو ریختم تو تبلتم

و رفتم رو همون موکت نشستم به کارای خودم مشغول شدم!

اون وسطا گاهی یه ساعتی صدام میکردن بـه کارم می بستن:/

ولی من کم نمی آوردم تا پنج دقیقه بیکار میشدم رو همون موکت لم میدادم

یه چیزی میخوندم! یا میرفتم زارت زارت از همشون عکس میگرفتم:)

که یوهو بابام مظفر رو واسم آورررد:)

میدونید من الان یه مظفر دارم واس خودم؟!

یه مظفر که میتونم همه جا با خودم ببرمش:) و از همه چی باهاش عکس بگیرم؟!

حالا بعدا یه پست مفصل درمورد مظفر مینویسم:)

خلاصـه ناهار کباب خوردیم:) و دوباره آهنگ رو پلی کردیم!

ایندفه دیگه همـه جوگیر شدن:|

فکر کن داییم درحالی که ظروف مامان بزرگِ مامان بزرگم دستش بود

رو چهارپایه ی سه متری قر میداد

من رفتم یه تکونی به خودم بدم پاهام گیر کرد به یکی از قوری های مامان بزرگم

رفتم قوری رو بگیرم خودم با کله فرود اومدم رو ظرفای نخود لوبیا

ولی از اونجایی که انقدی که مامان بزرگم قوری داره. من تمبون ندارم

عمرا میفهمید یکی کم شده

با زهـرا روسری هامونُ به حالت بناها بستیم به سرمون

یه عالمه عکس گرفتیم:/

بعدشم یه سینی چایی ریختیم و تا دو سه ساعت داشتیم گپ میزدیم:)

از خاطرات قدیمی گفتیم و کلی خندیدیم!

بهم خیلی خوش گذشت امروز:)

اینام عکساشِ.البته همه رو با گوشی گرفتم:/ برای همین زیاد خوب نشده و کیفیت نداره!

بابام مظفر رو دیر آوردD: ایشالا از الان به بعد همه ی عکسایی که با مظفر گرفتم میذارم:)

اینجا دستمال بستیم به سر شیشه پاکن با روسری هامون ست بشه

این چایی هایی که بعد از هشت-نه ساعت کار زدیم به بدن:)

چقدرم چسبید و یجوری خستگیمون رو در کرد

که آغوش یار و از این چرت و پرتا هم از توانش خارج بود!

"لیوان و سینی خوشگل تر از این پیدا نکردیم"

اینم خرت و پرت های آشپزخونه ی مامان بزرگـه که با خشونت تمام شوت کردیم وسط اتاق

"قوری ها هم به وضوح در تصویر مشاهده میشه"

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 5:54