مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...

ساخت وبلاگ

 

+گاهی وختا احساس میکنم خدا به علت کمبود وقت فقط وبلاگمو میخونهD:

آخه هر آرزویی اینجا نوشتم...نهایتا یه هفته بعد معجزه طور شده

+منو فاطمه دیگه پوکر کامل مثل یه جنازه میریم سر کلاس.و به همون شکل برمیگردم تو حیاط!

از بس که این معلما مخصوصا خودکار آبی،تو جلسه ی اولیا مربیا جلوی مامانمون ریدن بهمون:|

حالا بعدا از تبدیل شدن مدرسه به پادگان میگم واستون:)

امروز سر کلاس ادبیات همونطور پنچر نشسته بودیم.

یوهو معلم بِم گفت تو کی هستی؟:|

میخواستم بگم من روح خورزوخان م:| اومدم بخورمت

گفتم مثلا من فلانی ام:/

گفت خیلی دختر خوبی هستیاااا ولی خیلی آرومی.یکم شور و حال داشته باش:|

بعد تو پرانتز گفت هم شما هم بغلدستیت "فاطمه:|"

و من سکوت همچنان:)

که زینب بهش گفت اینا شور و حال دارن!!! خوابیده الان

آغا اینو میگی!!! یوهو گفت آفــــــــــــریـــــــــــــــــن

همینِ!! اینِ... همه باید اینطوری باشن.

خنده و مسخره بازی که مال کلاس نیست:|

باید سر کلاس خانوم باشین!

با رفیقاتون تو کلاس رقیب باشین!بیرون رفیق

ولی شما شور و حال داشته باشین

میبینید ما داریم کیا رو تحمل میکنیم ناموسن؟!

خب میدونید حالا اگه معلما ما دوتا رو جر بدن.

خودِ خودکار آبی بیاد به التماس بیفته که سرکلاس انقد خشک نباشین

ما از اونور بوم افتادیم:)) حد تعادل نداریم:))

سرکلاس هر یه رب یبار نفس میکشیم زنده بمونیم فقطD:

اونم با احتیاط:)

+آغاااا این AB داره خطرناک میشه هاااا من میترسم حضرت عباسی:(

وختی سر صبگاه نگاش میکنم میبینم زل زده به من:|

اول فک کردم توهم زدم!

اما فاطمه هم تاعید کرد:/ امروز دیگه یه لبخند گشــادم واسم زد

فک کنم فهمیده وختی غر میزنه و قانونای عجیب غریب میذاره

خیلی خودمو کنترل میکنم نرم محکم بغلش کنم!!

آخه نمیدونین چقد باحال میشه وختی میخواد بگه من خیلی عصبانیمD:

اصن بغل کردنش شده جزو آرزوهام:))

"بزار بنویسم شاید خدا خوند"

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:54