بهش گفتم الان فقط دلم میخواد برم پیش دریا. نمی دونمم چرا؟
گفتم الان این موقع شب ناراحت میشه لابد. یه کم نگاه کرد گفت باشه. برو.
حالا حاضر شدم این راه نمیبره که ما بریم. منم رفتم سراغ کشوم ببینم قرصم هست. برش دارم. بعد این خواب های احمقانه این میگرن دست می ندازه گردنم.
باید بهتون بگم امروز روز بی غذا درست کردنی بود. این خوشحالم میکنه.
ها! عامو......برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 140