سلام دوست قدیمی و قشنگ من. سلام اتل متل آرزو! اومدم تو این چند دقیقهی باقی مونده تولدت رو تبریک بگم. برات چایی بریزم، ببینیم کجای کاریم؟ با خودمون چند چندیم؟ دلم برات تنگ شده بود رفیق. من سراغ نمیگیرم، تو نمیگی ما مُرده ایم یا زنده؟
شش سال گذشت. شش سال اندازهی یه عمره. اون موقع هنوز نصف بچههای فامیل بهدنیا نیومده بودن پسر! بهخدا اگه مردم بفهمن من چی میگم. اگه آدم بودی کم کم باید روونهی مدرسه ات میکردم. اون روزی که ساختمت ده یازده سال بیشتر نداشتم. ز غوغای جهان فارغ بودم و آخر دغدغه ام شکستن شیشه مربای کاردستی و ست نشدن روسری و جورابم بود. آدمیزاد واقعا چیز عجیبیه متل جون. در عرض چند سال چقدر میشه عوض شد. این روزا دستم رو به قلم پیوند دادم. بیانصافیه اگه بگم فقط برای درس خوندن. باید بگم احساس میکنم به اصل و ریشهام برگشتم! به قلم، به نوشتن. به نویسای درونم. این روزا دنبال رد نور میدوم و فقط تشنهی نورم. گاهی وقتی آدما حواسشون نیست، بهشون یواشکی نگاه میکنم ببینم میشه همنوری باشن یا نه؟ نیستن. دریغ از یه برگ سبز تو این بیابونِ برهوت.
کاش میشد بیست و چهارساعت برگردم به روزهای اولین پست وبلاگ. به خودم بیام ببینم جای دنبال کردن اخبار آزادی، دارم تبلیغ انتخابات شورای دانش آموزی چاپ میکنم. یا مثلا بهجای اینکه آدما دلم رو بشکنن، شیشه مرباهام رو میشکستن. (تشبیه کلیشهای!) یا مثلا جای این همه نرسیدنای گنده، آخر نرسیدنم، اردوی سینما نرفتن بود.
بگذریم حالا. بهنظرت من شش سال دیگه کجام؟ من میگم احتمالا له له میزنم به این روزای خفن تاریخ برگردم! به هر حال اگه عمری باشه، زندهای باشم، احتمالا بیام تولدت رو تبریک بگم و چایی بریزم و بگم دنیا دست کیه.
دو دقیقه اومده بودم خودت رو ببینم. سر حرف رو باز کردم و نذاشتم تو حرف بزنی. بیا شمعا رو فوت کن... که صد سال زنده باشی.. حتی بعد از من زنده باش. تو باید بمونی. تو خیلی حرفا داری برای زدن و خیلی دلایل داری برای موندن. دوستت دارم رفیق قدیمی.
ها! عامو......برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 104