میری بی معرفت ولی دوریت خیلی سخته هنوز چنتا یادگاری ازت تو اتاقم هستش:))

ساخت وبلاگ

واقعا که نماینده ی کلاس بودن پست حال بهم زنیه=| هی از اینور بدو اونور از اونور بدو اینور!! مخم داره از هم میپاچــه...به معنای واقعی کلمه:) واقعا خسته شدم.همه ی بدبختیا یه طرف...این دنبال چپ دست جان دویدن یه طرف=| چپ دست جانشنین ABعه:/ باید یه پست مفصل درموردش بزارم بعدا. ولی سخته کلا..از بعد از کلاس اول که با فاطمه و لیلی دست به یکی کردیم و من مبصر شدم دیگه هیچوقت مبصر نبودم:)

یادش بخیر...D: معلممون مدل مبصر انتخاب کردنش این شکلی بود که اون عده ای که از اول تا حالا مبصر شده بودن یه گوشه جمع میشدن.بعد مبصرای فعلی سمت اونا وامیستادن.اونایی که مبصر نشدن هم پشت مبصرا فعلی امیدوارم فهمیده باشین:/ بعد مبصرای فعلی یه عدد میگفتن اون عدد مال هرکدوم از اونایی بود که هنوز مبصر نشدن،مبصر میشدن

اون روز لیلی مبصر بود:/ فاطمه هم مبصر شده بود:| رو به روی لیلی وایساده بود...قرار شد فاطمه که هم منو میبینه هم لیلی رو شماره ی منو با انگشت به لیلی نشون بده تا من مبصر بشم کلا شش نفر وایساده بودیم:/ شماره ی من دو شد.موقع انتخاب عدد که رسید:/ فاطمه با انگشتش دو رو به لیلی نشون داد:| لیلی هم که ماشالا از همون روزا آی کیوش بـــالا گفت هفت فاطمه هم اونجا پر پر میزد دو دو میکرد چون شماره هفت نداشتیم:/ لیلی بلاخره گرفت که باید دو رو بگه و من مبصر شدم

امتحان ریاضیمو دوباره با کمال افتخار از نصف کم تر شدم واقعا نمیدونم با این ریاضی دیگه باید چیکار کنم.سگ تو روحش...فقط تنها کاری که ازم برمیاد اینه که بشینم تا بیست روز دیگه که امتحانای ترم شروع میشه روزی یه ساعت ریاضی بخونم تا شاید تاثیری داشت.خب بلاخره من باید اول و آخرشو خودم تنهایی بخونم و خودم تنهایی نمره بگیرم و تهشم از زمین و زمان تنهایی سرکوفت بشنوم بخاطر نمره ی ریاضی:) حقیقتِ تلخی که من یبار قبلا تجربه اش کردم و حاضرم هرکاری بکنم که فقط از ریاضی نمره ی درست درمون بیارم:) چون از نظر خانواده ی من مهم نیست که معلم مدرسه مثل پشم درس میده یا من به چیزی به اسم معلم خصوصی برای این درس احتیاج دارم یا حتی براشون مهم نیست که من تو درسایی مثل مطالعات یا علوم مثل آب خوردن نمره میارم...برای اونا فقط مهمه که من ریاضیم ضعیفه...و باید بخاطر این بهم ریده بشه

زهرا رفته بود کتابخونه:) کتاباشو آورده بود بهم نشون بده:| آبنبات هل دار و من مُرده ام:/ آبنبات هل دار رو داشت میخوند...منم سو استفاده کردم من مرده ام رو ازش کش رفتم چقدر دلم برای این داستانای آر ال استاین تنگ شده بود! لعنتی جذاب=) تابستون چندسال پیش زیاد کتاباشو میخوندم. چندتا وبلاگ بود.که خودشون اینا رو تایپ میکردن و پی دی افشو میذاشتن.منم از خدا خواسته دانلود میکردم و تند تند میخوندم:) خیلی میچسبید اون روزا.

اون وبلاگا همشون تعطیل شد...خیلی حیف=) مفید بودن.البته اون روزا مشتری وبلاگ از الان خیلی بیشتر بود^ــ- اگه هنوز وبلاگ مثل اون روزا رونق داشت و شلوغ بود،حتما منم یه وبلاگ کتابخونه طور درست میکردم:) حالا شایدم یه روز یه چنل اینطوری زدم:)

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 11 آذر 1398 ساعت: 22:21