فاطم! روزهای بدون نوشتنت چگونه گذشت؟:)

ساخت وبلاگ

چقدر دلم نوشتن میخواد:) نوشتن از هر دری مثل قبلنا...

نمیدونم چیشد انقدر از نوشتن روزمرگی هام دور شدم:) ولی میدونم که درست میشه!

درسا زیادن و من بی حوصله تر از آنم که شماها میپندارید:)

کارنامه ماه مهر رو تر زدم فقط بخاطر بی حوصلگی و اصلا برام مهم نیست.

حالا فعلا دارم نرم نرم شروع میکنم خوندن رو...

امروز روزه گرفتم:) روزه قضایی زیاد دارم.الانم روزا کوتاهه بهترین فرصت برای جبرانِ:)

دیشبم که درگیر تولد زهرا بودم...تهشم اصلا بهم خوش نگذشت:|

دوست دارم تو این فرصتا فقط بهم خوش بگذره! درگیر میکاپ و لباس و فلان نباشم:)

ولی متاسفانه من هرچی میخوام اینطوری باشم بقیه نمیذارن:/

رفیقای زهرا هم که از خودش گوه اخلاق تر

اولش که قرار بود پنجشنبه باشه:|

هم پنجشنبه پرسپولیس بازی داشت هم زهرا میخواست بره کلاس زبان

از همه قشنگ تر اونجایی بود که ما تولدو بخاطر فوتبال انداختیم چارشنبه،چندساعت بعدش اونا فوتبالو انداختن چارشنبه

که خب بعدش کنسل شد و زمان بازی تغییر نکرد

ساعت سه بعد از ظهر داشتم پر پر میزدم برای خواب ولی پاشدم رفتم خونه ی خاله مریم:|

فاطمه گفته بود برم برای مدل موی زهرا باهام کار داره://

زهرا با تمبون گل گلی نشسته بود آهنگ گوش میداد

بعد چهل دقیقه خانوم رضایت دادن اومدن نشستن موهاشونو سشوار کردیم

فاطمه داشت درست میکرد که رفیقاش ریختن تو خونه:|چقدر جوگیرن اینا بابا://

گفته بودیم پنج:/ چارو نیم همشون بودن

ریختن تو اتاق دیگه نمیشد نفس کشید

یکی از اون یکی چیز نمک تر://

-زهرا خانوم داماد کو؟؟

-شما مدرک آرایشگریت رو از فرانسه گرفتی؟

-عروس خانوم بیا خودم بگیرمت

-وای میبینی ما چقدر خجالتی هستیم

تمام این مدت منو فاطمه هر دو دقیقه یبار پوکر بهم نیگا میکردیم://

زهرا هم غر غر میکرد و سر فاطمه داد میزد:|

بمیر بابا با تمبون نشسته بودی فکر اینجاشم میکردی خا

خلاصه مو و صورت زهرا که تموم شد

اره و اوره و شمسی کوره اومدن ریمل و لاک و رژ و کوفت و زهرمار بزنن:/

مگه اینا چندسالشونه که انقدر میمالن؟:| چندشم شد بخدا

یهو زینب اومده نشسته:/ میگه حالا من

واقعا اگه من جای فاطمه آرایشگر میشدم تو این لحظات خودمو با دوتا گلوله خلاص میکردم:))

از یه جایی به بعد میخواستم کله ام رو بکوبم رو کله ی اونایی که اومدن جینگول بشن:/

منو فاطمه هم دگه هیچی:// موهامون که انگار از جنگل آمازون از زیر دست و پای ببرای دریایی گریخته باشیم:)

کار همه که تموم شد

فاطمه در عرض دو دقیقه موهای منو بافت خودمم یه رژ و یه ریمل زدم و دست راست فاطمه رو لاک زدم و رفتیم بیرون بلاخره:/

برقا خاموش:/ رقص نور و فلان:| اصلا فضا کاملا عرفانی بود://همشون دوتا دوتا میرقصیدن:|

نشسته بودم رو مبل دیدم فاطمه دوتا خیار دستشه اومد رو به روم وایساد یکی از خیارا رو گرفت جلو:/ ازش گرفتم خواستم گاز بزنم...گفت وایسااااا بزن به سلامتی بعد بخور:| حیف میشه این جو خفن

خیارا رو زدیم بهم به سلامتی خرِ خسرو:/ بعدش خوردیم

اونورم هی گیر میدادن به آهنگ:/ هرچی میاد یه تکون بدین باهاش دگه:/

کافی شاپ که نیست سفارش آهنگ میدین

هرکدومشونم طرفدار یکی از این خواننده کصخلا بودن هوووف:/

بعدشم کادو باز کردن:/ تموم که شد:| یادم افتاد من کادومو جا گذاشتم

کیکم نوش جان کردن و بعدشم شام خوردن و بلاخره رفتن:|

اینا تازه یکم بادِ دهه ی نود بهشون خوردهچی ان اینا؟://

گوساله کنار من نشسته دست میزنه به دستم میگه چرا پشم داری؟:|

منم بهش گفتم سرت تو ما تحت خودت باشه ،کمترم بخور برات خوب نیست

چقدر بی ادبم من واه واه واه واه

بعدشم دیگه خانواده ها اومدن:/ خاله و دایی و عمه و عمو و پدر بزرگ و مادربزرگ و اینا:|

عکس و فلان گرفتیم:/

کیک کوفت کردیم و شام خوردن و بادکنک ترکوندن و مسخره بازی درآوردنو رفتیم:/

زهرا هم در تمام این مدت عین برج زهرمار نشسته بود:|انگاری مثلا یکی پدرشو کشته

خا چرا؟:| هنوز در شگفتم.دوستاشم بودن همین بود وضعیت:/

اره خلاصه ننه:/ از این مهمونیا به گروه خونی من نمیخوره:|

هر دفعه بیش از پیش به این قضیه پی میبرم

من برم بخوابم که فردا کلی درس ریخته رو سرم:/

ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 118 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 4:01